محمد مهدی جانمحمد مهدی جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

نی نی جون مامان

اومدی؟ نیومدی؟

سلام عشق کوچولوی من خوبی عزیزم ؟ الان کجایی جیگر مامان؟ چند روزه یسری علایم بارداری دارم مثل همون علایم بارداری قبلی اما خیلی زوده نمی دونم هستی یانه اما از خدا میخوام تو روبهم بده هرچه زودتر امیدوارم همین ماه اومده باشی مجتبی پسر گلم تو که حتما خوبی چون جات خیلی خوبه عزیزم دلم گرفته پسرکم امروز جشن سیسمونی دختر عمه عزتته همونی که 3 هفته از تو بزرگتره و قراره من عکسای بارداری و سیسمونی عمه را بگیرم واقعا  خیلی زیاد دلم برات تنگ شده. پسر نازم از خدا بخواه هرچه زودتر برادر یا خواهرتو بهم بده اگه ممکنه همین ماه بیاد تو دلم تو محرم کلی دعا و نذر و نیاز کردیم  قراره من و بابا جون اگه سال دیگه نی نی داشتیم همه اون نذر ها رو...
5 بهمن 1391

دعوت نامه

سلام به مجتبی سلام به همه دوستان و مهمونای خوبمون سلم به پسر یا دختر عزیزم که قراره به زودی بیاد تو دلم نی نی جون مامان دلم برات خیلی تنگه دیشب بالاخره رفتم دکتر البته خانم دکتر خودمون رفته بود یه دوره ببینه و خودش نبود اما دختر عموش بود و گفت هیچ مشکلی سر راه رسیدن ما به نی نی گلمون نیست و میتونیم دعوتش کنیم عشق مامان ناز نکن و زودی بیا تو دلم عزیزم خانم دکتر گفت اگه تا سه ماه نیومدی باید دارو مصرف کنم پس بیا زود بیا من و بابا دیگه طاقت دوری شما رو نداریم خدا جونم از تو میخوام نی نی مو بهم بدی و ببخشی بهم خدایا فرزندی سالم به ما عطا کن و برامون حفظش کن تا بیاد بغلمون بعدش هم باز تو حافظش باش امام رئوف این روزا ازت میخوام الان ...
20 دی 1391

نی نی بعدی

سلام پسرم خوبی عشق مامان عزیزم برام دعا کن این روزا قراره برم دکتر که اگه مشکلی نباشه برا نی نی بعدیمون دعوتنامه بفرستیم اینبار میترسم اخه میترسم اونم مثل تو دلش نخواد از پیش خدا بیاد پیش ما تو دعا کن مجتبی جونم دعا کن این خواهر یا برادرت حتما برامون بمونه و من و بابا جونی لیاقت داشتنشو داشته باشیم مهمونای مهربونمون شما هم دعا کنید خدا این هدیه را بهمون بده و برامون حفظ کنه تو یه ماه قشنگ میخوام نی نی جونمو دعوت کنم از خدا میخوام بهم ببخشه و برام حفظ کنه  
25 آذر 1391

اینم عکسایی که قول داده بودم

سلام عزیزم میخوام عکسایی که گفته بودم را بذارم اول عکسای نیمه تولد بابای گلت تزیینات: شام که الویه بود: و عکس جشنواره زوج خوشبخت ایرانی چون لامپهای سالن خاموش بود و فقط سن روشن بود نتونستم عکس بهتری بگیرم مجتبی جونم تو که پیش خدایی برامون دعا کن دوستای گلم از شما هم میخوام برامون دعا کنید مهمونای رمهربون نظر یادتون نره ...
8 آبان 1391

خدایا آن ده که آن به

خدا جونم یعنی روزی میرسه که منم یکی از اینا را بغل کنم یعنی روزی میرسه که یکی از اینا به من بگه مامان و من هزار بار تو را به خاطر این نعمت عظیم شکر کنم خدا جونم ازت میخوام منو خیلی منتظر نذاری خدا جونم ازت میخوام هر زمان که صلاح میدونی نی نی نازمو بهم بدی ...
4 آبان 1391

زوج خوشبخت

سلام مجتبی جونم اول از همه شهادت حضرت باقرالعلوم علیه السلام تسلیت باد . . . حدیث از امام محمد باقر: - تو را به پنج چیز سفارش می کنم : اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن ، اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ، اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو ، اگر مدحت کنند شاد مشو ، و اگر نکوهشت کنند ، بیتابی مکن . بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (167)  پسر نازم من و همسر عزیزم (همون بابای تو) از اونجایی که میدونیم به تو حتما خوش میگذره سعی میکنیم که کمتر ناراحت باشیم برا از دست دادن تو هفته پیش بابایی زنگ زد به من و گفت بنر جشنواره زوج خوشبخت ایرانی را دیده و ازم خواست که ثبت نام کنم (ما دوره قبل هم تو این جشنواره شرکت کردیم) جمعه...
2 آبان 1391

آتش زند به قلب همه سوز داغ تو ای یادگار فاطمه حجت نهم

سلام مامان جون شهادت پسر ولی نعمت ما مشهدیاست آقا جون اول به شما و مهدی فاطمه تسلیت میگم بعد به همه مسلمونا . تعجیل در فرج امام زمانمون را از خدا میخوام و داشتن فرزندی صالح و سالم عزیز دل مامان میدونم داری یه جای خیلی بهتر از دل و آغوش من رشد میکنی میدونم پیش خدا خیلی خوبه و بهت خوش میگذره پسرم(آره جنسیتش هم مشخص شده تو آزمایشها) عزیزم منو بابا برات یه اسم قشنگ انتخاب کردیم اونم اینه: مجتبی امیدوارم تو از خدا بخوای که یه فرشته خوب و سالم دیگه را مهمون خونه ما کنه میدونی که پسر عموت ده روز قبل از آسمونی شدنت زمینی شده و الان حدود 50 روز که مهمون مامان و باباشه چند شب پیش دیدمش و از ته قلب برای سلامتیش دعا کردم...
25 مهر 1391

بدون عنوان

سلامی دوباره این مدت میومدم و سر میزدم اما نمیدونستم چی بگم ولی الان یه حرفایی دارم من از اول خیلی خوب روحیه ام را حفظ کردم و اصلا جلو دیگران گریه نکردم و به مامانم و خواهر کوچیکم روحیه میدادم فقط یکی دوبار تو بغل همسر عزیزم گریه کردم و چند باری هم پیش آقا امام رضا تقریبا خودمو خالی کردم اما هنوز یه کم حساسم امیدوارم خدا صبرمو بیشتر کنه ازنظر جسمی هم متاسفانه با اینکه دوران بارداری خیلی کوتاه بود اما خیلی ضعیف شدم که الان دارم خودمو تقویت میکنم و بعد از گذشت تقریبا چهل روز از سقط الان به یه سری از حکمت های این اتفاق  پی بردم و از خدا میخوام یه زمان مناسبتری که به صلاح باشه و من و همسر مهربانم آمادگی و لیاقت ...
22 مهر 1391

خداحافظ نی نی نازم

سلام چند وقتی نی نی سایت تعطیل بود نتونستم از اتفاقات بگم شنبه گذشته ١١ شهریور سومین سونو را رفتم که بازم گفت سن جنین ٦ هفته و ٣ روز اما درستش ١٠ هفته و یک روز بود و جز ساک بارداری چیز دیگه ای دیده نشد و این یعنی اینکه دیگه نی نی من زنده نیست و باید سقط بشه روز سه شنبه رفتم بیمارستان و کورتاژ کردم و این بود سر انجام این بارداری من و اون همه ذوق برا مثبت شدن آز بتا و حالا ... خدایا کمکم کن به من صبر بده و زود تر فرشته ام را بهم بده
21 شهريور 1391
1