فدای اصغر تشنه لب آقا بشم
سلام پسرم
مجتبی جونم امروز میخوام از علی اصغر برات بگم مامان جون
امروز روز اصغر آقاست تو همه جای ایران همایش شیرخوارگان برگزار شد من دوست داشتم با تو برم تواین همایش شرکت کنم اما تو نبودی و دلم نیومد که برم مامانی از خدا بخواه که تا سال دیگه خواهر یا برادرتو بفرسته پیش من و بابا خیلی دلم براش تنگه گاهی من گاهی هم بابا از این دل تنگی بهانه گیر میشیم
حالا بگذریم داستان علی اصغر امام تو روز عاشورا
از روز شش محرم آب را به آقا بستن و همه کاروان 4 روز بود که آب نخورده بودن دیگه رباب مادر اصغر هم شیر نداشت که به اصغر بده و اون کوچولوی معصوم هم تشنه بود
یه قول معروف هست که آقا اصغرو برد بیرون و به دشمن گفت سیرابش کنن اما امام کسی نبود که بخواد از دشمن خواهش کنه و اصغرو برد بیرون تا به دشمن نشون بده که با همه هستی اومده تا از دین خدا دفاع کنه اصغر روی دستای آقا بود که حرمله نانجیب با تیر سه شعبه زد به گلوی کوچولوی علی اصغر امام امام خون علی اصغرو پاشید به آسمون
امام نتونست اصغر را اونجوری ببره پیش رباب .
رفت پشت خیمه با شمشیرش یه قبر کوچولو برا اصغر شش ماهه کند و علی کوچولوی معصومو دفن کرد
این لشکر شیاطین تنها با مردای جنگی کار نداشتن بلکه آب را بر خانواده آقا هم بست خانواده آقا را هم عصر عاشورا به اسارت برد
اصغر شش ماهه را هم به شهادت رسوند
نوجوونای لشکر رو هم به شهادت رسوند
فقط خواست خدا بود که امام سجاد تو اون روز مریض باشه و به میدان نره و زنده بمونن تا شیعه بدون راهنما و امام نمونه
از خود امام سجاد میخوام که پیش خدا واسطه بشه یه نی نی سالم و صالح و علوی بهم بده